یادش بخیر بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو
اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم.
.
.
یادش بخیر تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم
به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
…
.
.
یادش بخیر با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تار عنکبوت درست می کردیم
.
.
.
یادش بخیر خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد
.
.
یادش
بخیر از جلو نظاااااااام…
.
.
یادش بخیر اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس
ورزشی می رفتیم مدرسه، احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون
بسوزه.
.
.
یادش بخیر صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به
خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود…
.
.
یادش بخیر آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم
درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن.
.
.
یادش بخیر برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و
میبردیم سر کلاس پز میدادیم.
.
.
یادش بخیر دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و
خیل…
.
.
یادش بخیر برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ
بود و بالای صفحه یه “برگه امتحان” گنده نوشته بودن…
.
.
یادش بخیر یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر
خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران
.
.
یادش بخیر چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون
شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال
میداد.
.
.
یادش بخیر؛ یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی
صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داشت.
.
.
یادش بخیر خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور
برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی.
.
.
یادش بخیر بوی رب گوجه فرنگی توی محل.
.
.
یادش بخیر دبستان که بودیم هرچی میپرسیدن و میموندیم
توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم…
.
.
یادش بخیر صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو…
.
.
یادش بخیر اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه
پسرا میپوشیدن…
.
.
یادش بخیر یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود
با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها یا ضرب المثل یا چیستان…